اوتیسم و زندگی‌های همیشه متحول شده

اوتیسم یا آتیسم از خانواده اختلال است. هرجا اسم و نام و ردپایی از اختلال باشد، خیلی چیزها در حاشیه آن تغییر می‌کنند. ورودش به زندگی هرکسی یا هرخانواده‌ای با چالش یا به قول خودمان با چند ریشتر زمین لرزه است و زندگی کردن و ماندن و جنگیدن و مهار آن مانند زندگی تا آخر عمر در یک گسل متحرک است.

 پسر من اوتیسم دارد

تا حدود یک سالگی، همه چیز سینا طبیعی به نظر می رسید، اما به تدریج، عدم توجه او به محیط دور و بر و اطرافیانش، سکوت دائمی او، اشاره نکردنش به چیزهایی که معمولا برای بچه های این سن جالب است، و تمرکز طولانی مدت و غیر طبیعی او به بعضی چیزها از جمله ورق زدن بی وقفه مجله یا کاتالوگ یک فروشگاه، اینکه در آن سن من و پدرش را هیچگاه صدا نمی زد، و بیش از همه اینکه هیچوقت چیزی از ما طلب نمی‌کرد، همگی این حس را به ما می داد که سینا با بقیه هم‌سالانش متفاوت است. با این وجود شاید خودمان را گول می زدیم که به هر حال بچه‌ها همه به نوعی با هم متفاوتند، شاید نیازهایش را به کمک خواهرش برآورده می‌کند، پسرها دیر به حرف زدن می افتند... و دکتر عمومی هم به نوعی این توجیه ها را تایید می‌کرد.

سردردهای مرموز من!

هجده ساله بودم و تازه دانشگاه قبول شده بودم.در مسیر رفت و آمدم به دانشگاه وقتی تو ماشین به سمت چپ نگاه میکردم، بعد از 5-6 دقیقه سردرد می شدم و درد زیاد و زیادتر می شد.
این درد به حدی می رسید که اگه یه روز می رفتم دانشگاه دو روز تو خونه می افتادم! پیش متخصص  مغز و اعصاب رفتم و سی تی اسکن انجام دادم و گفت که میگرنه. دارو داد. اما دریغ از فایده.

داستان شیاف!

 چند سال پیش مامان تو یه تصادف پاش شکست و همون زمانی هم که پاش تو گچ بود، افتاد و دستش هم شکست.اوضاع دست خیلی ناجور بود و باید عمل می شد. بیمارستان بستری شد.شب اول من باید می موندم. اولین تجربه بیمارستان موندنم بود.

صفحه1 از2