داستان پسرک بی سواد چوپانی که پزشک متخصص شد!

 

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin:0in; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

با او از سال سوم پزشکی یعنی از دوره فیزیوپاتولوژی ، تا اتمام دوره پزشکی عمومی هم دوره بودیم . فرد بسیار با سواد ، متین ، کم حرف و دانشجویی ممتاز بود . همیشه در کتابخانه یا خوابگاه مشغول مطالعه کتب پزشکی بود و با سیاست ، میانه ای نداشت . در نگاهش غمی از دوران گذشته موج می زد .

کارمند نمونه!

 

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

فکر می کنم شخصیت وسواسی دارن ! آخه افرادی که شخصیت وسواسی دارن کارمندای خوبی میشن ، کارمند نمونه ، سروقت ، بسیار دقیق ، غیرقابل انعطاف  و  حرف گوش کن رئیس و  ازاونطرف  خوب ... عشق رئیس

پزشک دیروز ، پزشک امروز

 

برای اولین بار در سالن تشریح بودیم که دوستانم را میدیدم که تک تک بر زمین می افتند ، از خود می پرسم او که نمی تواند بوی جسد یا قیافهآن را تحمل کند چطور می خواهد پزشک شود. چند ترم بعد در آزمایشگاه دوباره همین صحنهتکرار شد. از خود پرسیدم دانشجوی پزشکی که از خون می ترسد چگونه می خواهد دکتر شود.

هی می گفتم : این بار دیگر خوب شده ام  !

 علائم بیماری من در 25 سالگی ظاهر شد و به سرعت پیشرفت کرد . یک روز که کاملاً احساس سلامت می کردم ، در دستشویی خون دیدم. همه چیز سریع شروع به تغییر کرد . مردم درباره سلامتی من مدام پرس و جلو و زیر لب پچ پچ می کردند و نگران و مضطرب بودند.

دنیا که به آخر نرسیده

وقتی که 19 ساله بودم ، پزشکان تشخیص دادند که اولسراتیوکولیتیسدارم . اسهال ، خون در مدفوع ، ناراحتی معده و دل پیچه ، برای مدت دو سال آزارم می دادند . با این حال ، من غذای خوابگاه را می خوردم . فکر می کردم که این غذا با من سازگار نیست.

اولین پزشکی که مرا معاینه کرد ، گفت : من احتمالاً ایدز دارم ! تصور کنید چه حالی داشتم .

دکتر احمد سیادتی پزشکی حاذق ، انسانی والا و با وجدان

به قول مادرم٬ بدی عمر اینه که هر چی بالاتر می‌ره مرگ اونایی که دوستشون داری رو بیشتر می‌بینی .
با چشمات می‌بینی دیگران مریض می‌شن ، پیر می‌شن. اما مرگ اونا رو نمی‌تونی باور کنی . چون فکر می‌کنی همیشه باید زنده باشن .
سالها بود که یه تشکر حسابی به دکتر احمد سیادتی بدهکار بودم و هی به عقب می‌نداختمش... امروز ... فردا ... هفته‌ی بعد ...

صفحه2 از2