نقش و اهمیت نوازش و تماس بدنی در زندگی انسان (قسمت 4 از 5)

کندوکاو در ریشه های تماس بدنی (پیدایش و تکوین حس لامسه در جانوران )

اما در لایه های بس ژرفتر، می توان نوازش را یکی از کارکردهای بنیادی حس بساوایی ( لامسه) دانست. حسی که نخستین و مهم ترین حس باشندگی و زنده بودن هر جانوری است. به بیان دیگر، هر گونه تماس فیزیکی و بدنی مقوم احساس پایداری، ثبات و زنده بودن هر جانوری بوده و به آن وجود دیگری را آشکار می سازد: من و دیگری.

به دلیل این اهمیت حیاتی حس بساوایی، اختصارا به شرح پیدایش و شکل گیری آن می پردازیم.

در جستجوی حس نخستین؛

( بر گرفته از رساله پیدایش و فرگشت اندیشه، نوشته اسماعیل ابراهیمی)

 وقتی نیک دقت می کنیم می بینیم که هر چیزی که معین است و مشخص ، دارای پوسته(پوست) است. بوسیله این پوسته محصور و محفوظ است . اصلا این پوسته برای محافظت آن چیز پدید آمده. اگر نباشد، بقا میسر نمی شود. در کلیه اقسام جانوران از گیاهان تا حیوانات این پوسته مشخص تر و دارای وظایف ارگانیکی است. در جمادات نیز این پوسته عملا سبب تعین و تکثر و استقرار و ثبات گردیده است. پس کار کرد پوسته را می توان چنین برشمرد:

  1. به شیء تعین می دهد
  2. استقرار و ثبات می دهد
  3. محافظت می کند.
  4. مقوم حس بساوایی در جانداران است.

اصلی ترین کار پوسته ، شکل دهی آغازین و تدریجی حیات  است . که به زایش ادراک و ذهن در موجودات عالی ختم می شود.

 پس هر چیزی با پوسته چیز شد – نه از پوسته، چیز شد! با پوسته پیوسته شد. شدنی پیوسته با پوسته.  گام به گام پوست انداخت و پوسته ای تازه پوشید.

اینکه اولین مولکولها و سامانه های مولکولی چگونه غلاف دار شدند و درون نوعی پوسته قرار گرفتندو سپس رفته رفته پس از میلیون ها سال ، اولین یاخته ها را بوجود آوردند ، بحثی علمی است. ولی وقتی به اولین یاخته می نگریم ، دیگر پوسته را می توانیم دید: آنکه از سامانه نوظهور درونش محافظت می کند!

یاخته جذب دارد ، دفع دارد، و تکثیر می گردد:تولید مثل، سه عمل بنیادی  پایداری سامانه و این آغاز حیات راستین است.

در آغاز حیات همه چیز در بیرون بود. همه چیز عینی بود. ذهنی نبود . پوسته ها مرز میان چیزها بودند. پیش از حیات همه چیزهای عینی برهم تاثیر متقابل داشتند و این تاثیرات متقابل، نتایجی جبری و ناخواسته و غیر قابل پیش بینی به بار می آوردند. پیامدهای تصادفی اما از یک واکنش اساسی خالی بود : واکنشی از سوی یک سامانه مستعد به حفظ پایداری وضع موجود. سامانه ای که پیامی (تغییری) را از بیرون و از طریق پوسته دریافت کند و واکنشی را مدیریت نماید. گرچه اولین واکنش ها می تواند از نوع قهری ، غیر انتخابی و موضعی باشد. و در پی آن معجزه حیات از دل این همه هیاهوی گیتی ، واقعا بیرون جست! واقعا شکفت. واقعا آزاد شد.

همه چیز از " حفظ " شدن و ماندگاری نظم یا حالت یا وضعیتی ، چیز شد. شکل یافت. پس به نوعی گویی حافظه و یا حفظ شدن نخستین ابداع و آفریدگی بود؛ باز در اینجا هیچ فاعلیتی هوشمندانه به مفهوم رایج در میان نیست، بلکه ما ناگزیر از چنین تعبیر و توصیفیم. با این تعبیر گسترده، همه ذرات عالم به نوعی حفظ شدگی دارند؛ تا به ذرات بزرگتر و مرکب می رسیم؛ تا به شن و ماسه و سنگ و کلوخ و در و دشت و کوه و تپه می رسیم؛ تا به مولکولهای آلی می رسیم. تا به یاخته ها می رسیم و سرانجام به گیاهان. در همه این انواع، گونه ای حفظ شدگی ساده تا به عالی وجود دارد و در یاخته ها و به اعلا درجه در گیاهان، این حفظ شدگی به بالاترین شدت می رسد و به شکل اطلاعات در می آید، متولد می شود. گویی می توانیم به تعبیر حافظه برسیم. گویی کم کم چیزی بنام حافظه همه این اطلاعات را حفظ می کند . اما هنوز زود است.فقط اطلاعات وجود دارد و باز تولید (تکثیر) می شود. تعبیر اطلاعات به قرینه ، مُطّلع را به ذهن می اورد، اما این اشتباه است. اطلاعات فقط بازتولید و حفظ می شود اما مُطّلعی در میان نیست.

پیدایش و پایداری مولکولهای پیچیده و بزرگ آلی و سپس به نحوی ظهور قابلیت  تکثیر و نسخه برداری آنها ، شاید اولین گام جدی در زنجیره حیات عنصری باشد. شاید یک عامل اصلی حفظ و پایداری این دسته از مولکولها ، به غلاف دار شدن آنها بر گردد. غلافی که آنها را از تاثرات و تخریب های عوامل محیطی خارجی ، مصون می داشت. در این میان پاره ای از عناصر و مواد از خارج به داخل غلاف نفوذ کرده و بانشستن و پیوند خوردن به نقاطی از زنجیره مولکول ، گویی تصویری سه بعدی و آینه ای از آن می ساختند و سپس در یک مرحله حساس بدلایلی ، شروع به جداشدن می کردند. گویی در  یک نقطه عطفی ، دیگر تحمل وزن و حجم این سامانه جدید می شکست. سپس نسخه تازه با وارد ساختن فشار به جداره حباب آن را  به دو حباب تقسیم می کرد و یا حجم آن را  بزرگتر می ساخت و خود داخل غلافی جدید می نشست. گاهی هم این روند همین طور ادامه می یافت و  یک توده پر سلولی را پدید می آورد.

این مولکولهای پیچیده و دراز که اکنون غلاف دار شده اند ، کم کم به توانایی هایی مانند بلع و دفع  و نسخه برداری  دست می یابند که از دید مفهومی (کل نگر) ، همگی ویژگی های یک جانور به شمار می روند. حال این جانور- شیئ ،گویی به محیط بیرونی  واکنش هم نشان می دهد و برای پایداری و حفظ سامانه ابزارهایی نیز دارد. ولی از نگاه نزدیک و پاکیزه، توصیف و تمیز این توانمندی ها چیزی به واقعیت که مدام در حال رویدادن در لحظه است ، نمی افزاید. همه چیز فقط روی می دهد .

از نگاه کل نگر، اینجا شاید سرآغاز حس بساوایی باشد. حال این سامانه گویی از  برخی واکنش های ویژه و تخصصی هم برخوردار می گردد. شاید  اطلاق مفهوم حس فقط ویژه یک سامانه عصبی نسبتا رشد یافته باشد؛ ولی نقطه شروعش در همین جاهاست. در یک یاخته خیلی ساده و آغازین ، حساسیت به محیط در ساده ترین شکل ، وجود دارد. حتی برخی از تک یاخته ها توانایی تشخیص گیاه از جانور را دارند.

مهمترین حس در تقویم(ایجاد و قوام جانوران ) و شاید گیاهان، حس بساوایی است. این حس نخستین است. با این حال حس بساوایی پس زاد یک سامانه عصبی ، هر چند ابتدایی است. اما پس زادی که خیلی زود ، شانه به شانه با آن رو به کمال می گذارد. نه اینکه  پس از تکمیل سامانه عصبی ، شکل بگیرد.

حس بساوایی چگونه شکل گرفت؟ صحبت از اینکه اولین یاخته ها دارای حس بساوایی بودند ، کمی سهل انگارانه است. بسته به این دارد که این حس را تا چه اندازه رقیق کنیم. تا چه اندازه آن را از وجه سابجکتیو خالی کنیم. ولی همینکه به اولین واکنش(قهری) یک یاخته در برابر عمل بیرونی برسیم ، تقریبا می توانیم تولد این حس را باور کنیم.عامل بیرونی می تواند محیط ، و محتویاتش باشد. اما آمیب ها و باکتریهای اولیه را می توان واجد ساده ترین صورت این حس دانست. گرچه نوع کنش و واکنش یک آمیب را می توان بر اساس اندر کنش های شیمیایی و فیزیکی محیط داخلی و خارجی آن توضیح داد ( شامل فعل و انفعالات الکتریکی و مغناطیسی نیز می شود). درآنها چیزی (پیامی ، تغییری) از بیرون دریافت و احساس می شود) و به آن واکنش روی می دهد. اما این را نیز باید دانست که هر حسی به معنای دقیق تر(در معنای سابجکتیو)  موخر بر قوام و ظهور و وجود یک سامانه عصبی است.( در این سطح) آمیب و باکتری } واقعا سابجکتیوی {عاملیت،فاعلیت وجود ندارد.

واقعا تعریف حس بساوایی چیست؟ البته روشن است که یک تعریف منطقی و ریاضی (ارسطویی) مورد نظر من نیست؛ بطور کلی هر گونه تماس بین دو یا چند شیئ را می توان پسویش (پسودگی) نامید. اما ویژگی شیئ ها

چگونه باشد و منظور ما از تماس چیست؟ در مرحله نخست می توان شیئ را بعنوان یک واحد ذره در نظر گرفت که سخت و بسیط است، البته می دانیم که چنین فرضی واقعیت ندارد، با این حال چنین تعریف می کنیم:

  1. این شیئ وجود و تعین بیرونی(عینی ) دارد.
  2. . این شیئ پوسته دارد
  3. . این شیئ جزء ندارد
  4. . این شیئ دارای قطر ق1 است. حال این گزاره را صورت بندی می کنیم : " هر گاه دو یا چند شیئ با قطرهای یکسان یا گوناگون که وجود عینی و بیرونی دارند ، بهم طوری نزدیک شوند که از یک فاصله ریز( 1+ق) اپسیلون،که در آن حد اپسیلون به سمت صفر میل کند ، عبور کنند ، می گوییم که این اشیاء بر هم مماس شده اند و همدیگر را پسوده اند". ق، مقدار عددی قطر شی مفروض است.

ویژگی های خاص حس بساوایی را می توان اینگونه بر شمرد :

  1. این حس موضعی نیست. در سراسر بدن چه سطوح داخلی و چه سطوح خارجی پراکنده است.
  2. حتی مواضع حس های دیگر خود دارای حس بساوایی اند
  3. محتویات دریافت های ناشی از این حس شامل طیف بسیار گسترده ای می شود که می توان به : گرما ، سرما ، فشار ، سختی ، نرمی و ... اشاره کرد
  4. این حس ، نخستین است. 5
  5. تمامی گونه های جانوری از ساده تا پیچیده ، دارای این حس اند.

حوزه حس بساوایی محصور ، و بسته است .یک جاندار اگر فقط دارای این حس باشد ، تجربه اش فقط محدود به تماس فیزیکی و شیمیایی با محیط بیرون  و دامنه آزادی تحرکش به جنس آن محیط وابسته خواهد بود. ادراک کاملا منحصر به حس لامسه ، سراسر تاریک و بی رنگ  است .و اگر حس جانوری فقط محدود به حس لامسه بود،  جاندار همچنان در زندان تنگ و تاریک آن می لولید. اما چه طرحی در کار بود که حس بساوایی را بسنده نیافت ، حسی که لازم بود ولی کافی نبود . مقصد کجا بود . چرا بود و چگونه حس های دیگر پدید آمدند؟(8)

 

پایان قسمت 4 از 5

 

نویسنده: اسماعیل ابراهیمی، روانشناس بالینی